رازو، روﺑﺎه ﺟﻮان، ﭘﺎیﻛﻮﺑﺎن در دﺷﺖ ﻣﻰدوﻳﺪ. دﻳﮕﺮ اﺣﺴﺎس ﮔﺮﺳﻨﮕﻰ ﻧﻤﻰﻛﺮد. ﭼﻬﺎر ﻣﻮش را ﺧﻮرده و ﺳﻴﺮ ﺑﻮد.
روباه كه حسابی خورده بود، ﺑﻪ ﺧﺮﮔﻮﺷﻰ ﻛﻪ ﻛﻤﻰ ﻧﺰدﻳﻚﺗﺮ ﺑﻪ او ﻫﻮﻳﺠﻰ دﺳﺖ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮد و ﺑﺎ ﻟﺬت ﻣﻰﺧﻮرد، ﻧﮕﺎه ﻫﻢ ﻧﻜﺮد. ﻧﺎﮔﻬﺎن اﻳﺴﺘﺎد و ﺑﻪ ﺻﺪاى ﭘﺎﻳﻰ ﮔﻮش داد ﻛﻪ آرامآرام ﺑﻪ او ﻧﺰدﻳﻚ ﻣﻰﺷﺪ. ﺑﺮﮔﺸﺖ و ﺑﺎ دﺳﺖ ﭘﻮزهاش ...