رمان اینگونه آغاز میشود: امروز، مادرم مرد. شاید هم دیروز، نمیدانم. تلگرافی به این مضمون از نوانخانه دریافت داشتهام: «مادر، درگذشت. تدفین فردا. تقدیم احترامات.» از این تلگراف، چیزی نفهمیدم، شاید این واقعه دیروز اتفاق افتاده است.
به «مورسو» اطلاع دادند كه مادرش فوت كرده و او باید به نوانخانه برود و در مراسم تدفین او شركت كند. مورسو از ادارهاش مرخصی میگیرد و به آنجا میرود. تعدادی ورقه را امضاء میكند و كاملاً بیتفاوت ...