فرمانده نگاهی به سر تا پای من انداخت و یكهو زد زیر خنده. از خندههای تلخ فرمانده داغ كردم و در دلم فحشش دادم. ما را توی باد و زیر باران سر پا نگاه داشتند. كف حیاط ساختمان ساواك مثل زغال سیاه بود.
كتاب «فرمانده شهر» زندگینامهی مختصر محمد جهانآرا (دوران كودكی، فعالیتهای زمان قبل از انقلاب در گروه حزبالله خرمشهر، ازدواج، پایهگذاری و بنیان جهادسازندگی و سپاهپاسداران در خرمشهر) دربردارندهی ...