مردی سه دختردارد كه به ازدواج هیچ كدام از دخترانش با پسرهایی كه سرمایه لازم و پول زیاد ندارند، راضی نمی شود؛ تا اینكه یك روز مادر آن مرد (كه سال ها با او قهر كرده است) به دیدن او می رود و موجب تغییر شرایط می شود...
مادرش كه مدتی است با او قهر كرده، به دیدنش می رود و از معدن طلایی كه به تازگی به دست آورده، می گوید و تهدید می كند كه اگر نوه هایش تا یك ماه دیگر ازدواج نكنند، هیچ سهمی به پسرش نمی دهد. این موضوع ...