«ایوان» و زنش قصد داشتند به اروپا بروند، اما روز قبل از سفر به همراه دوستشان «سیمون» به تماشای یك تمساح میروند كه در بازارچهای به نمایش گذاشته شده است.
مردی میانسال، با ظاهری محترم و آبرومند، در یك پاساژ در كام تمساحی فرو میرود و در كمال شگفتی زنده میماند. او از داخل شكم تمساح شروع به صحبت میكند و ... . «در سیزدهم ژانویه امسال (1865)، نیم ...