پسر جوانی به نام میخائیل برخلاف خانواده اشرافیاش، از كارهای تن پرورانه بیزار است و با وجود مخالفت پدرش، به كارگری میپردازد. بهتدریج تحمل جو خانه برای او بهقدری سخت می شود كه از خانه فرار كرده و با دختری به نام ماریان آشنا می شود و ...
میخائیل 25 سالهی پرشور كه سودای نوشتن درسرداشت، دهمین ادارهای كه پدرش او را به كار در آن واداشته بود، نتوانست تحمل كند و عطایش را به لقایش بخشید. او خانه را ترك كرد و مدتی به كار بدنی و پس از ...