دختری آبادانی پر شروشور و سرگرم رؤیاهای جوانی كه با انقلاب اسلامی در خود انقلاب میكند، با شروع جنگ پرستار بیمارستانی در خرمشهر میشود و سرانجام دست سرنوشت او را از جنوب به شمال كشور میبرد.
قسمتهایی از كتاب جنگ فرخنده بلد نبودم نماز بخوانم. مغرور بودم و نمیخواستم از كسی بپرسم. در خلوت خودم و دور از چشم دیگران نماز میخواندم. ترتیب و قرائت درست را نمیدانستم، اما همین كه میگفتم سبحانالله، ...