در اتاق خالی، با دو پنجره كوچك، پیرمرد كور و فلجی به نام «هام» روی صندلی چرخدار نشسته است. خدمتكار او «كلاو» قادر به نشستن نیست. پدر و مادر بی پای او یعنی «نگ» و «نل» در دو سطل زباله در كنار دیوار هستند و ...
هام درواقع در برزخ خویشتن گرفتار شده و بارها تأكید میكند بیرون از اینجا مرگ است؛ مرگی كه همه كائنات را در كام خود فروبرده و كلاو میان این دو دنیا در رفتوآمد است. هام و كلاو، به مرگ آگاهی كامل ...