قباد در بازار سداسمال مشغول فروختن جنسهای دزدی است كه سیامك، دوستش، خبر آزادی برادرش (اتابك) را از زندان میدهد. اتابك كه بهخاطر اشتباه قباد و سیامك در دزدی قبلی دستگیر شده بود، با دیدن آنها عصبانی میشود و با هر دوی آنها دعوا میكند.
چند روز بعد، قباد به سراغ سیامك میرود و خبرِ دزدی یك نقشهی گنج را میدهد و اینكه با كمك اتابك میتوانند نقشه را از آن خانه بدزدند و بعد هم به سراغ گنج بروند. سیامك معتقد است روی اتابك نمیشود ...