اكبر و خاور، خواهر و برادر جوانی هستند كه از بیم جان و به خاطر ظلم و ستم دستگاه حكومت قاجار، مجبور به فرار میشوند. خاور باردار است و درد زایمانش شروع میشود، اما طوفان و بوران شدید آنها را سردرگم كرده و راه را گم میكنند.
صدای اذان از گلدستههای یك امامزاده در روستایی كوچك به گوش میرسد و باعث نجات آنها میشود. چند روز بعد خاور در خانهی متولی امامزاده (سلامت و همرش خدیجه) نوزادش به دنیا میآورد و نام او را محمد ...