نوجوانی ام در گینه ی آفریقا گذشت؛ جایی در میان كشتزارها، مراتع و دشت های فراخ از نیشكر و ذرت. پدرم زرگر بود و رابطه ی جادویی با مارها داشت. ما مسلمانیم و آداب و رسوم مخصوص خود را داریم. با من همسفر شوید تا از تجربه های زندگی ام بیشتر بشنوید
مارها جاسوسان پدرم بودند! هر وقت در كارگاهش نبود، اخبار را به او می گفتند. این را همه می دانستند. مادرم زنی سنتی بود و نزد پدرم احترام بالایی داشت... در دفاع از مزرعه و مقابله با میمون ها و پرندگانی ...