جُوانا پِری خدمتكار سابرینا، نوه آقای مك كالی است. او اثاثیه ی پدر سابرینا را برای او به شهر دیگری می بَرد. در غیاب جوانا، سابرینا با كمك دوستش، اِدیت، برای پدرش از طرف جوانا نامه های عاشقانه می فرستد. این كار سرنوشت جوانا را تغییر می دهد.
مادر سابرینا به علت بیماری مرده است و آقای مك كالی تصور می كند جوانا، پرستار دخترش، با همدستی دامادش قصد دارند سر او كلاه بگذارند. از طرفی سابرینا با شیطنت و خیالِ رابطه ی عاشقانه میان پدرش و جوانا، ...