سعید رزمندهی نوجوانی است كه با موتور، دوست مجروحش را به بیمارستان میرساند. او در راه از هركسی سراغ آمبولانس را میگیرد تا با خود به خط مقدم ببرد و به بقیهی مجروحان كمك كند، اما هیچ آمبولانسی در بیمارستان نیست تا اینكه ...
اسفندیار با آمبولانس كهنه و قراضه اش سر میرسد و قبول میكند تا با سعید به خط مقدم برگردد. در آنجا رامین و چند مجروح دیگر را سوار ماشین میكنند و با آنها به طرف اهواز برمیگردند. رامین كه خیلی حال ...