«یان اُلاف» كه مرده است، نامه ای برای پسرش، گئورگ، می نویسد و توضیح می دهد در جوانی چگونه دختر پرتقالی را دیده و شیفته ی او شده است؛ البته دختری مرموز و دست نیافتنی، اما یك روز بالأخره دختر پیدایش می شود و مرد باور نمی كند...
پدر باور دارد دختر ماهیت این جهانی ندارد و در برابر او همیشه تسلیم است. درحقیقت او به بهانه ی نوشتن این نامه، پسرش را وامی دارد تا درباره ی راز و رمز پیدایش این جهان، سیاره ها، انسان و هستی تفكر ...