انگار همین دیروز بود. من كلاس سوم راهنمایی بودم و علی كلاس دوم؛ هر دو فقیر بودیم و بی خانمان. مادرهایمان بیوه بودند؛ در ده زندگی می كردند و زندگی شان به سختی می گذشت.
تمام امید علی به مدرسه شبانه روزی رایگانی بود كه در امتحان ورودی اش شركت كرده بود و مطمئن بود قبول می شود، ولی من هیچ امیدی نداشتم. كارخانه ای كه دو سال تمام شب ها در آن كار می كردم، امسال دیگر استخدامم ...