داستان از یك ظهر گرم تابستانی شروع می شود. زمانی كه رجا غرق در افكار خود بدون اینكه گرمای زمین و هرم آفتاب را احساس كند در خیابان قدم می زد. همان روز صبح او با زنش دعوایش شده بود؛ دعواهایی كه از روز اول وجود داشت و با مرور زمان هم كم نشد.
رجا و بسینه از كودكی همسایه بوده و به اصرار و پیشنهاد خانواده هایشان ازدواج كردهاند؛ رجا از این بابت همواره دلخور است و به هر بهانهای با همسرش مشاجره و دعوا می كند... یك روز دعوا بالا می گیرد و ...