یك زن رعیت بی نام و نشان، در چین قبل از انقلاب، زندگی می كند. همسر مضطرب و بی قرار این زن، بدون هیچ اخطار و اطلاع قبلی، او را ترك می كند. زن كه از تجربه این اتفاق، احساس حقارت می كند، مجبور است به تنهایی كار كند.
زن به شدت در مزرعه كار می كند و پشت سر ِهم، برای شوهرش، بچه می آورد. مرد از زندگی خود كه به نظرش بسیار كسل كننده است، خسته می شود و كسالت از سر و رویش می بارد. او از مسافران قهوه خانه می شنود پشت ...