در دهكده ی سن مارتین، خورشید شش ماه ازسال از نظر ها پنهان می شد. «آنزوِی» یكی از اهالی آنجا اعلام كرد كه این بار خورشید دیگر بازنخواهد گشت. این خبر به سرعت در همه جا پیچید و همه نگران شدند...
«بریژیت» پیر هر روز هیزم جمع می كرد تا بتواند در آینده خانه اش را روشن نگه دارد. او حتی هر یكشنبه میخی به سقف می كوبید تا بداند چند هفته ی دیگر خورشید كاملاً ناپدید می شود. رفته رفته روزهای آخر ...