امان از شهر، اهل خودش را مسموم می كند و این زهر را به كام كسانی می ریزد كه از ده به آنجا مهاجرت می كنند... زهر، همه ذرات خونشان را مسموم می كند.
ماجرا از این جا شروع شد كه تكه كاغذ زرد از زیر تخت زن برادرم (سامیه) به دست مادرم افتاد. اول فكر كردم كه سهواً از جیب برادرم افتاده. برادرم و همسرش در دمشق بودند. خواهرم و شوهرش هم به ده آمده بودند ...