اتوبوس پر شد و راه افتاد. آخرین نفری كه سوار شد یك گلدان چینی عتیقه و گرانبها در دست داشت و از روی احتیاط در حالی كه سعی می كرد تعادل خود را حفظ كند به طرف عقب ماشین رفت. مردم عقب اتوبوس جابهجا شدند و این نفر پنجمی را به زور جا دادند.
مردی بود چهل و چند ساله ؛ پالتو آبرومندی داشت و كلاهش نو و تمیز بود. همان دستش كه به گلدا ن چینی بند بود، با یك دستكش چرمی نو پوشیده شده بود. در صندلی عقب ماشین، چهار نفر دیگر عبارت بودند از دو تا ...