حبیب برای رساندن خبری از امید، پسر ناخدا امیر، از زندان فرار میكند و راهی بندر می شود. قاسم، شاگرد مسافرخانه، از ترس شنبه، رئیس آنجا، حبیب را در انباری مخفی می كند و به ناخدا امیر خبر می رساند كه حبیب در مسافرخانه منتظر دیدار اوست...
حبیب برای رساندن خبری از امید، پسر ناخدا امیر، از زندان فرار میكند و راهی بندر می شود. قاسم، شاگرد مسافرخانه، از ترس شنبه، رئیس آنجا، حبیب را در انباری مخفی می كند و به ناخدا امیر خبر می رساند كه ...