«كِلِی» و «كان» كه هر دو پلیس بودند، به مغازه ی خواربار فروشی آقای «گیلِر» رفتند و درباره خانم «لولا گِرِگ» پرسیدند كه معمولاً برای خرید به آنجا می آمد. گیلر كه دستپاچه شده بود، هرچه لازم بود به آنها گفت....
كان پرسید كه آیا او فعالیت هایی بنای مبارزه علیه آمریكا دارد یا نه. او گفت كه بی اطلاع است. آنها منتظر ماندند تا خانم گرگ را ببینند. او معمولاً بین ساعت ده تا یازده برای خرید به آنجا می آمد. آنها ...