پیرمردی روستایی به نام «مسلم برار» از اینكه در همه جای ایران مردم به پا خاسته و علیه شاه شوریده اند و او دست روی دست گذاشته، ناراحت است. او پس از بررسی های زیاد به این نتیجه می رسد كه باید دست به كار شد و ...
مسلم برار كه تصمیم گرفته بود به تهران برود تا در مبارزه با ظلم و بیداد مردم شهر را همراهی كند، در مقابل زن بیمارش، ماه بانو، می ایستد و به دورانی می اندیشد كه روزهای خوبی با او داشته است. او از اینكه ...