در یك جنگل بزرگ درختی بود كه خیلی ناراضی بود.
او می گفت: چرا هیچ كس منو دوست نداره؟ چرا كسی به من نزدیك نمی شه؟ درخت ناراضی برگ های سوزنی داشت برای همین كسی به او نزدیك نمی شد ...