جیكی و جوجو با مادر و پدرشان در یك مزرعه زندگی می كردند.
خانم مزرعه دار همیشه صبح ها مرغ و جوجه ها را صدا می كرد و برای شان دانه می ریخت. یك روز خانم مزرعه دار خواست برای خرید به شهر برود. آقا روباهه تا فهمید خانم مزرعه دار در مزرعه نیست دهنش حسابی ...