یك روز مادربزرگ رفت كنار حوض آب نشست تا وضو بگیره.
مینا كوچولو دلش می خواست با مادربزرگ به مسجد برود و نماز بخواند. مادربزرگ قبول كرد كه او را با خودش ببرد به شرطی كه بازیگوشی نكند ...