توی ظرف پسته ها، یك پسته اخمو بود.
كسی پسته اخمو را دوست نداشت و اونو بر نمی داشت. پسته ها تمام شد و پسته اخمو تنها ماند. مادر آرمان می خواست پسته را توی سطل زباله بیندازد اما آرمان اجازه نداد و به مادرش گفت من این قدر برای پسته حرف ...