مامان مهسا داشت به بازار می رفت. مهسا هم دلش می خواست با او برود.
مامان مهسا قبول كرد كه مهسا با او به بازار بیاید. اما از او قول گرفت كه نق نزند. مهسا هم خرس پشمالویش را با خودش آورد. مهسا در بازار خرس پشمالویش را گم كرد ...