بی بی رعنا در روستا، در یك خانه ی كوچولو زندگی می كرد.
بی بی رعنا خیلی تنها بود. او حوصله اش سر رفته بود و غمگین بود. آقا كلاغه از بی بی رعنا پرسید: چرا ناراحتی؟ بی بی گفت: حوصله م سر رفته. تك و تنها هستم ...