اقای بادكنك فروش در كوچه بود و فریاد می زد: بادكنك های رنگی دارم.
بچه ها با صدای بادكنك فروش به كوچه می آمدند و بادكنك می خریدند. یك روز آقای بادكنك فروش فقط یك بادكنك برایش باقی مانده بود. او پسركی را دید كه فقط به بادكنك نگاه می كرد و نمی خرید ...