یك روز خاله پیرزن به بازار رفت تا گردو بخرد.
او می خواست خورشت فسنجان درست كند. خاله پیرزن به آقای مغازه دار گفت كه گردو می خواهد. گردوها تا صدای پیززن را شنیدند خودشان را بیرون كشیدند تا خاله پیرزن آنها را بخرد ...