هوا سرد شده بود و حسام دیگر نمی توانست به پارك برود.
پاییز شده بود و حسام كوچولو با پدربزرگ و مادربزرگش در خانه می ماندند چون هوا داشت سرد می شد. یك روز مادربزرگ حسام مریض شده بود و آنها چیزی برای نهار نداشتند. اما بوی آش همه جا را پر كرده بود ... ...