پاییز شده بود و خاله زنبوره داشت خودش را برای پاییز آماده می كرد.
خاله زنبور داشت كارهایش را انجام می داد كه یك برگ زرد روی بالش افتاد. زنبور عصبانی شد و گفت: اگر باز هم مزاحم من بشوی تو را نیش می زنم ...