ماشین كوكی اصلا دلش نمی خواست در مغازه بماند.
او دوست داشت یك صاحب پیدا كند. یك روز كه درِ مغازه باز بود او گاز داد و از مغازه بیرون رفت. رفت و رفت تا به جنگل رسید. زرافه را دید ...