مدرسه ها در باغچه باز شده بودند.
صبح ها صدای خنده و شادی كارتونك و شاپرك در باغچه می پیچید اما كفشدوزك صبح ها می خوابید و دلش نمی خواست بیدار شود. او می گفت كه سرش درد می كند. اما كفشدوزك فقط می ترسید ...