تخت چوبی كهنه ی خاله رعنا از انباری خسته شده بود.
یك روز تخت چوبی از در انباری بیرون آمد و زود از در حیاط بیرون رفت و به كوچه رسید. تخت چوبی از دیدن طبیعت خوشحال بود. تخت چوبی دلش می خواست تخت مفیدی باشد ...