صبح شده بود اما پدر امیر كوچولو هنوز سر كار نرفته بود.
مادربزرگ امیر كوچولو مریض شده بود و پدر و مادر امیر باید به خانه ی مادربزرگ می رفتند. امیر كه در خانه مانده بود، دلش برای مادر و پدرش تنگ شده بود ...