بهار بود و همه ی دوستان با هم جمع بودند. ملخك، سنجاقك، مورچه ریزه و كفشدوزك.
خانم عنكبوت هم از راه رسید و همه ی دوستان از دیدن او خوشحال شدند. خانم عنكبوت كه خیلی خجالتی بود تشكر كرد و رفت در گوشه ای نشست. او اصلا نه میوه ای می خورد و نه شیرینی. او خیلی خجالتی بود ...