خرسی از میمونك خواست تا زودتر از درخت پایین بیایند چون هوا داشت تاریك می شد.
خرسی خیلی می ترسید اما میمونك می خواست به خرسی كمك كند. خرسی شروع كرد به گریه كردن و كمك خواستن ...