ماه رمضان بود و عرفان كوچولو روزه گرفته بود.
یك شب مادربزرگ میهمان آنها بود. مادر عرفان از او خواست تا برای درست كردن افطاری به او كمك كند. اما عرفان فكر می كرد كار كردن باعث گرسنگی اش می شود ...