مادربزرگ برای دیدن بچه هایش به شهر آمده بود.
مادربزرگ خیلی خوشحال بود اما وقتی به پیش نوه هایش رسید، حالش بد شد. او سرفه می كرد و نفس اش بند آمده بود ...