روزی بود و روزگاری یه شیری بود شكاری یه جنگلی بود پیر سلطان جنگل هم، شیر ...
خب بچه ها! شیر هر روز چیكار می كرد؟ شكار می كرد نه یكی نه دوتا نه سه تا وااای چیكار می كرد؟ یه روز گذشت دوروز گذشت یه ماه گذشت یه سال گذشت حیونای جنگل دیگه خسته شده بودن ذله شده ...