لاكی دوست داشت به جنگل برود و با جنگل و حیواناتش آشنا شود.
آنها صبح زود راه افتادند و ظهر به جنگل رسیدند. آنها داشتند به درخت ها نگاه می كردند كه حیوانی را دیدند كه بالا و پایین می پرید. او خرگوش بود. خرگوش هم تا آن وقت لاكپشت ندیده بود ...