سنجاقك قشنگی در دشت اقاقیا بود كه از همه چیز می ترسید.
همه به او می گفتند: سنجاقك ترسو. از هر چیزی و هر صدایی می ترسید. سنجاقك از تاریكی هم می ترسید ...