شب عید بود و همه در خانه ی علی كوچولو مشغول كار و فعالیت بودند.
علی كوچولو خوشحال بود ولی نمی دانست چه عیدی است. او از مادرش پرسید ولی مادر سرش شلوغ بود و جواب نداد ...