برف می بارید و همه ی مدرسه ها تعطیل شده بودند.
مریم كوچولو هم كه كلاس اول بود تعطیل شده بود. او از پنجره داشت به كوچه نگاه می كرد كه دید یك پدربزرگ دارد رد می شود. بعد هم یكی دیگر. بعدش هم یكی دیگر ..