روزگاری مردی با یك مار دوست شد. هرگاه كه مرد از جلوی لانه ی مار رد می شد، دور از چشم بقیه سرش را به لانه ی مار نزدیك می كرد و حال او را می پرسید. تا اینكه روزی از روزها مرد به سراغ مار رفت تا حالش را بپرسد كه یك اتفاق عجیبی افتاد...
این داستان با زبانی ساده و روان به كودكان می آموزد كه باید در انتخاب دوست دقت كنند و هر كسی را به راحتی به عنوان دوست نپذیرند.