كشاورز مهربان دو تا مترسك توی مزرعه اش گذاشته بود. یك مترسك كوچك، یكی هم بزرگ.
خرگوش ها تا مترسك ها را می دیدند پا به فرار می گذاشتند. مترسك كوچولو كمی ترسو بود. او از هر صدایی می ترسید ...