بهمن كوچولو دلش می خواست خیلی زود بزرگ بشه. درست اندازه ی باباش.
گردو كوچولو با چشم گریان در پیاده رو به راه افتاد. آدمها آن قدر بزرگ شده بودند كه موهایشان به ابرها می خورد. گردو كوچولو همه اش مواظب بود تا كسی پا روی سرش نگذارد. هنگامی كه به خانه رسید، جلو ...