رعنا توی باغچه اش گل های زیادی داشت. او به آن ها آب می داد ولی چند روزی می شد كه گل ها خوشحال نبودند.
فردای آن روز رعنا پیش گل ها رفت و به آنها نگاه كرد ولی آن ها پژمرده بودند و حال شان خوب نبود. رعنا از مادربزرگش خواست تا آب پاش قدیمی را از انباری بیرون بیاورد ...